فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

برگهای پاییزی و دخترک زمستانی ...

قربونت برم من.امروز رفتیم جنگل برای برگهایی که منتظرش بودم و حسابی خوشگل شده بود . ولی وقتی رسیدیم فهمیدم که رم دوربین مونده تو لپ تاب و فقط همین چندتا عکسو تونستیم بگیریم  تازه چندتای آخر رو هم با گوشی انداختیم که زیاد کیفیتش خوب نیست ولی مهم اینه که شما خودت خوشملی و جنگلهای شمال هم حسابی رنگ وارنگ .             ...
10 دی 1392

28 صفر و حلیم پزون.

دخترک شیطون من امروز خونه مامانبزرگ حلیم پزی بود و ما هم دیرتر از همه رفتیم تا شما کمتر اذیت شی گلکم. ولی دیگه به گوشت ریختن و کره انداختن و گندم ریختن نرسیدیم و کلی ناراحت شدم. ولی اشکال نداره در عوض امسال نذر ادا شده پارسال تو بغلم بود : یه نی نیه سالم. طبق معمول اونجا خیلی خانوم بودی و روسفیدم کردی و بغل همه خانوما حتی غریبه ها هم میرفتی ولی اصلا با آقایون میونه خوبی نداشتی و ..... آبگوشت خوردی و یکم با اسرا بازی کردی و یکم هم با نینی های دیگه بازی کردی و یه دختر کوچولو اونجا بود که عاشق شما شده بود و هرجا میرفتیم دنبالمون میومد اسمش هم ملیکا بود ولی شما همش میخواستی موهاشو بکشی. دیگه یکم که گذشت شیر خوردی و بعد دو سه ساعت خوابیدی البته ا...
10 دی 1392

پشت صحنه کریسمس!!!

عروسکم میخوام از یکم از پشت صحنه اون عکس بابانوئلت بگم. سه شنبه غروب من و عمه فهیمه باهم رفتیم بازار برای خرید پارچه و خز برای لباس بابانوئلت.هوا هم خیلی سرد بود و شما رو گزاشتیم پیش باباحجت .خلاصه از اونجایی که باباحجت بیشتر از نیم ساعت نمیتونه شمارو نگه داره همه خریدامونو زودی انجام دادیم و برگشتیم خونه. حالا مونده بود انتخاب مدل لباست که بعد کلی گشت زنی تو اینترنت من و عمه فهیمه تصمیم گرفتیم برای شما یه پبراهن و کلاه بدوزیم. حالا هردومونم اولین بار بود که خیاطی میکردیم و چرخ هم نداشتیم. خلاصه بعد کلی تلاش و خستگی موفق شدیم این لباس خوشگل رو برای شما بدوزیم. کلی هم به خودمون افتخار کردیییییییم. چون وقت نداشتیم بگردیم برات جوراب شلواری رنگ...
6 دی 1392

این روزهای فینگیل خانوم.

سلام گل گلیه مامان. قربونت برم که دیگه کم کم داریم به تولدت نزدیک میشیم و رفتیم تو فصل زمستون . فصل تولد خونوادمون. هم من و هم بابا حجت و هم شما گل خونه همگی زمستونی هستیم عزیز دلم.یکم از این روزهات بگم یعنی اوایل ده ماهگیت که چند روزیه خیلی بهونه گیر شدی و مدام نق میزنی فکر کنم فرشته ها میخوان برات مروارید بیارن چون همشم دستت تو دهنته و اصلا نمیزاری لثتو ببینم. این روزا همش با خودت حرف میزنی و کلماتی میگی که هیچکس سر در نمیاره به زبون فرشته ها گمونم حرف میزنی عشقم. تا میبینی یکی داره با گوشی صحبت میکنی سریع هرچی دستت باشه رو میزاری دم گوشت و شما هم شروع به صحبت میکنی. قربووووووووونت برم من. وایسادنت خیلی بیشتر شده ولی میترسی و تا میفهمی...
6 دی 1392

اربعین و شله زرد...

عشق کوچولوی مامان امروز مثل همه اربعین ها عمه رباب شله زرد پزون داشت و روضه. ما هم چون صبح خیلی اذیتم کردی سر خوابیدن و ساعت ٨ بیدار شدی و دیگه نخوابیدی ساعت ٣ رفتیم اونجا. و متاسفانه سر دیگ نرسیدیم و دیگه کاراش تموم شده بود. پارسال این موقع من با یک شکمه قلمبه سر دیگ آرزوی سلامتی شما رو کردم .  اونجا هم حسابی خوابت میومد و کلافه بودی ولی گریه نمیکردی بس که خانمی آخه شما . شله زرد هم تست کردی که حسابی خوشت اومده بود ولی موقع برگشت یه عالمه بالا آوردی   یه چیز جالب این که وقتی خانمه داشت روضه میخوند شما هم همراهیش میکرردی و بلند بلند جیغ میکشیدی و حرف میزدی فردا هم عموی باباحجت آش میپزه و میریم بهشهر.دوست دارم هو...
2 دی 1392